محل تبلیغات شما

ما زندگی خوبی داشتیم تا اینکه چهار ماه پیش برادرشوهرم که زن و بچه داشت فوت کرد و دوتا دختر داره،حالا که چهار ماه گذشته جاریم میگه من میخوام از پیشتون برم(خونه ی پدرشوهرم سه طبقه ست و هر کدوم یه طبقه هستیم) حالا مادرشوهرم اینا به شوهرم گیر دادن که زنداداشتو بگیر تا نره زن یکی دیگه بشه،بچه های داداشتم زیر دست ناپدری نرن،شوهرمم مخالف نیست و گفته باشه اگه زنداداشم مشکلی نداشته باشه منم مشکلی ندارم،جاریمم مخالفتی نکرده و مثل اینکه راضیه،ولی من گفتم که هرگز نمیزارم این اتفاق بیفته من خودم یه پسر بچه دارم ،گفتم چرا دارین زندگی منو خراب میکنید،اما حرف تو گوششون نمیره،گفتم اگه اون بیاد من میرم اما چون میدونن اهل رفتن نیستم اهمیت نمیدن،شوهرم بهم میگه من غیرتم قبول نمیکنه ناموس داداشم بره با یکی دیگه بخوابه،بچه هاش تو خونه ی یه مرد نامحرم بزرگ شه،بزار بگیرمش عدالت رو رعایت میکنم،فقط نمیخوام برادرزاده هام بی‌کس و کار بشن،میگه اگه عدالت برقرار نکردم بینتون بیا هرچی خواستی بهم بگو،خلاصه کارم شده گریه،اخه این چه سرنوشتیه که نصیب من شده،من خیلی تنهام ،پدرو مادرمم فوت شدن و کس و کاری ندارم که برم پیشش،داداشام هستن که زنداداش هام یه روزم تو خونشون نگهم نمییدارن،همش کارم گریه ست،توروخدا بگید من چیکار کنم تو این وضعیت

فیلمبرداری یواشکی همسرم از مادرم تو اتاق خوابش

بعد از هفت سال ازدواج یاد عشق اولشه

دارم از شوهرم جدا می شم

تو ,یه ,اگه ,ی ,خونه ,زندگی ,چهار ماه ,خونه ی ,میگه من ,یکی دیگه ,عدالت رو

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها